loading...

شبه‌جزیره‌ی سکوت و روشنایی

همه‌اش قصه‌ای تکراری‌ست...

بازدید : 209
پنجشنبه 14 آبان 1399 زمان : 16:41

هیچ جا احساس راحتی نمی‌کنم. نه توی خانه، نه توی این کافه، نه توی کافه‌ی چند شب قبل. همه چیز روی اعصابم است. کافه‌های خودم را هم ازم گرفته اند. می‌شود چند ماه؟ نه ماه. کلا دو جا بود که پاتوق من بود و می‌توانستم آنجا پناه ببرم و آرام تر شوم و کارهایم را کنم. که کافه چی‌هایش دیگر من را می‌شناختند. نه ماه است دیگر نرفته ام چون هردویشان بی پنجره بودند و فضای بسته. حالا از سر اجبار، در کافه‌ی بی تهویه‌ی دیگری هستم. چون نمی‌توانستم دیگر خانه را تحمل کنم و چون همه جا تعطیل است و چون باید این متن لامصب را تمام کنم که نمی‌کنم. هیچ چیز پیش نمی‌رود. حوصله‌ی بچه‌های مدرسه را ندارم و فردا و پس فردا، باید باید مجموعا ده ساعت را باهاشان بگذرانم. این دو دختری که آمده اند پای این میز رو به رو نشسته اند، واضحا بچه اند. تیپ دانشجویی زده اند اما بساطشان بساط کنکوری‌هاست. آنقدر امروز از دنده‌ی چپ بلند شده ام که تمام خنده‌ها و مسخره بازی و استوری گرفتن‌هایشان روی اعصابم است و آهنگ بلندی را گذاشته ام توی گوشم که فقط صدایشان را نشنوم. باز هم می‌شنوم. اه! یادم می‌آید که خودم وقتی اینطوری با رفقایم سرخوشم اصلا حواسم به دیگران نیست. و خیلی هم از اینکه می‌توانیم سرخوش باشیم، احساس رضایت می‌کنم. سه سال پیش من هم روی ‌آن میز با دوستم نشسته بودم و گریه می‌کردم. تلخ هم گریه می‌کردم و چقدر که رقیق و کوچک بودم و چقدر که احساسات تازه توی قلبم داشتم. گذشت! آهنگ فیلم ابدیت و یک روز دارد پخش می‌شود. آهنگ خودم را قطع می‌کنم که بشنومش. این موسیقی هم مرا یاد آن کسی می‌اندازد که تابستان سه سال پیش روی میز رو به رو داشتم به خاطرش گریه می‌کردم. چقدر که حرف‌هایم تکراری شده است. روانشناسم می‌گفت بدترین چیزی که می‌توانند درباره ات فکر کنند چیست؟ نمی‌دانستم بدترینش چیست اما توی لیستم تکراری بودن هم بود. حالا دارم فکر می‌کنم شاید این ترس به این خاطر است که در ناخودآگاهم می‌دانم واقعیت دارد و فقط می‌ترسم که فاش شود. که همه اش دارم خودم را و زندگی ام را تکرار می‌کنم. روانشناسم می‌گفت برای حرف‌هایت و قضاوت‌هایت درباره‌ی خودت شاهد بیاور. درباره‌ی این بدترین فکرهایی که می‌کنی و درباره‌ی این قضاوت‌هایی که درباره‌ی قضاوت دیگران از خودت، می‌کنی! شاهدی ندارم. نمی‌دانم. تنها احساس می‌کنم. تنها می‌ترسم.

دامی از جنس عشقp7
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی